سیاه مشق های میم.صاد
|
|
||
چهارشنبه 93 اسفند 27 :: 4:8 عصر :: نویسنده : محمد صادق جهان بخش
«دکتر اخلاق» یکی دیگر از کشمیری های همسفر ماست؛ هندی سیه چرده، با قدی متوسط و سبیل که تقریباً عضو لاینفک چهره ی هندی هاست! امیر رضا می گفت از دوستان «علیرضا قزوه» هم هست. آدم جالبیه، اهل شعر و شاعری، یا سرگرم کتاب خوندن یا شعر گفتن و یا خواب! خودش هم داستان خواندن کتاب«خاک های نرم کوشک» رو به زبان اردو برایم تعریف کرد؛ می گفت در جلسه ای که رایزن فرهنگی ایران در هند برگزار کرده بود، اجرای برنامه ی کتابخوانی به عهده ی دکتر اخلاق بوده. من و سینا و امیر رضا دوره اش کردیم و گفتیم شعر بخون. چند بیتی هم خواند اما ادامه نداد، تا اینکه سینا شروع کرد: «اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را بعد صائب گفت: اگر آن ترک شـیرازی به دست آرد دل ما را شهریار گفت: سر و دست و تن و پا را به خاک گور می بخشند نه بر آن ترک شیرازی که برده جمله دلها را اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را به خال هندویش بخشم تمام روح و اجزا را و....» سینا می خواند و دکتر با سر تائید می کرد. چه کیفی داشت مشاعره فارسی با غیر ایرانی ها؛ البته این اولین بار نبود اما لذتش آنقدر بود که در هر سفری با دانشجویان زبان فارسی دانشگاه تجربه اش کنیم. اعجاز شهدای گمنام برای اعجاز در راه «اعجاز» از شهدای گمنام اندیمشک و علت گمنامی آنها می پرسد؛ اعجاز یکی دیگر از کشمیری های اتوبوس است. گفتم: «برخی از آنها به دلیل اینکه کارت شناسایی نداشتند و برخی به دلیل نداشتن پلاک» معنای پلاک را نفهمیده است دوباره می پرسد: «حتماً باید کارت شناسایی داشته باشند، نه؟» تنویر که کنار اعجاز نشسته هم گواهینامه و کارت شناسایی خودش را نشان می دهد که یعنی از اینها! گفتم فهمیدم! برایشان توضیح دادم که برخی از شهدا کارت شناسایی نداشتند، برخی از آنها هم به دلیل نحوه ی شهادتشان چیزی از پیکر و وسایل آنها نمانده، علاوه بر آن برخی از شهدا خود عاشقانه به دنبال گمنامی بوده اند و به آرزویشان رسیده اند، همین. اعجاز سری تکان داد و آه کوتاهی کشید؛ شاید مرغ دلش متوجه مادران شهدای گمنام شده بود، شاید به خانواده های شهدا فکر می کرد... نمی دانم! به اهواز رسیدیم اما ساعت از 11 گذشته و هنوز شام هم نخوردیم؛ به هیچکس به اندازه ی چینی ها سخت نگذشته، از قیافه هاشون معلومه! پادگان شهید مسعودیان محل اسکان ما از قبل«پادگان شهید مسعودیان» تعیین شده؛ پادگانی که شیرینی خاطرات راهیان نور سال قبل در آن هنوز زیر زبان همه ی بچه های خودمون هست؛ از شیطونی های بچه های سوری، خوردن دمنوش تلخ سوری ها که بهش می گفتن«مته» تا پرتاب بچه ها با پتو! (داستانش بماند برای بعد!) به محض رسیدن به محل اسکان و زمین گذاشتن وسایل و استقرار بچه ها، نصف چینی ها غیب شدند؛ سینا گفت: «بگرد ببین کجا رفتند و چیکار می کنند؟» رفتم و دیدمشون؛ رفته بودند پشت پرده و به جماعت نماز می خواندند، اما یواشکی! چرا می خواستند ما نماز خوندن آنها را نبینیم، نمی دانم!؟ نصف چینی های اردو مسلمانند، یعنی هر کسی که آخر اسمش «ما» و «شا» داره مسلمانه و نصف بقیه که «هونگ» یا «چانگ» دارند، نه!
موضوع مطلب : اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را, هند, کشمیر, اعجاز, راهیان نور, مشاعره |
درباره وبلاگ
ما اینجا خواهیم ماند، و ندای ما خواهد ماند، و آنچه واجب است که آمریکاییها آنرا بفهمند، آمریکاییها نمیدانند «لبیک یا حسین» یعنی چه! «لبیک یا حسین» یعنی اینکه در معرکه جنگ حاضر باشی، هر چند تنها باشی، و هر چند مردم تو را رها کرده باشند، و تو را متهم کرده باشند، و تو را تنها گذاشته باشند، «لبیک یا حسین» یعنی تو و مالت و زن و فرزندانت در معرکه جنگ باشید...هر جای دنیا که به ما نیاز باشد ما حاضریم، و اینگونه نیست که فقط کفن پوش باشیم بلکه ما کفنپوش و سلاحبهدست خواهیم بود، و در پایان اینکه لبیک یا حسین... آرشیو وبلاگ
آخرین مطالب
پیوندهای روزانه
پایگاه اطلاع رسانی مقام معظم رهبری
اندیشکده یقین حمید رضا نوری(ایسنا؛ایکنا) استاد محسن قرائتی وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان محمد دلاوری (صرفا جهت اطلاع) رقص خون(محسن جوادیان فرد) مکتب عشق(علی درودیان) اسلام چگینی میلاد یوسفی نژاد بانک دستنوشته های شهدا دوئل-گرافیست قطعه26-حسین قدیانی محمد حسین باغبانها محسن طهماسبی نمایش تمام پیوندها آمار وبلاگ
بازدید امروز: 21
بازدید دیروز: 26 کل بازدیدها: 227312 |
||